۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه


تقویم کهنه را ورق می زنم.توی اتاقم سیل امده.از باران زیاد اب از زیر در حیاط خلوت سراریز شد توی اتاقم.تمام زندگی ام خیس شد.دلم برای هیچ کدامشان نسوخت جز ان تقویم کهنه.انی که روزهایش سالها پیش تمام شده بود.ورق می زنم.پر است از برنامه ها ولیست کتابها وفیلمهایی که باید بخوانم وببینم پر است از کارهایی که دوست داشتم انجام دهم وهنوز هم خیلی هایش را دوست دارم.پر از دل نوشته هایی که می نوشتم در اوج روزهای تنهایی ام.تمام خطوط کهنه ان پخش شده صفحاتش چروک خورده .داغون می شوم وقتی می بینم این جوری شده.احساس می کنم تمام برنامه های زندگی ام همراه با سیل پاک شدند وهیچ کدام از ارزوهایم به حقیقت نرسیدند.حس بدی دارم......