۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه


اینجا پاییز خیلی قشنگه.همه جا زردونارنجی.من مثل ندید بدیدها به زوجهای جوان که دوتایی از زیر درختهای افرارد می شن زل زل نگاه می کنم.اینجا پاییز رویاییه.وقتی از گذرگاه های خلوت که پر ازبرگهای افراوبیده رد می شی.وقتی از روی چمن های خشک شده ردمی شی خش خش صدا می دن.وقتی از کنار تاکستانهای مرطوب از باران شبانه می گذری.وقتی سه طبقه پایین می ایی که بایستی کنار و تگرگ رو تماشا کنی.احساس می کنی واقعا پاییزه اره بابا واقعا پاییز اومده......

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

نمي دانم چراهمه در مورد من اشتباه فكر مي كنند.نه صبركن ....نكند من در موردخودم اشتباه فكر مي كنم.

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

جانمازم را در افتاب پهن ميكنم.چرا هميشه بايد كسي باشد كه منطقي فكر كند.كسي كه فكر ميكند تواحساسي هستي.امروز شنبه است.ناراحت نيستم.افسرده نيستم.خسته نيستم.دل تنگ نيستم.اما انگار چيزي كم دارد اين روزهاي ما.تقويم را تند تند ورق ميزنم.بايد به روز شنبه بيست وسوم ابان برسم.تازه تير هستم.مرداد ...شهريور مثل هميشه شهريور را تند ميگذرانم.مهر ورق ورق بر ميخورد.اخ ...23 ابان پر است.پر است از قرارهاي بي قرار ومن نمي توانم بنويسم.نمي توانم بگويم كه چقدر دل تنگ نوشتن هستم.